لغتنامه دهخدا
نمط. [ ن َ م َ ] (ع اِ) روش . (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نوع . (مهذب الاسماء). دستور. (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). طرح . (ناظم الاطباء). گونه ٔ چیزی . (منتهی الارب ). گونه و طریقه ٔ چیزی . (ناظم الاطباء). طرز. طراز. قبیل . سنخ . جنس . منوال . طریق . طریقه . فن . (یادداشت مؤلف ) :
بلاغت نگه داشتندی و خط
کسی کو بدی چیره بر یک نمط.
فردوسی .
تا سایه ٔ او دور شد از دولت محمود
دیدی که جهان بر چه نمط بود و چه کردار.
فرخی .
تا تو بدانی که سخن بر چه نمط باید گفت . (تاریخ بیهقی ص 213). اگر آن همه قصاید آورده شدی سخت دراز گشتی و معلوم است که در جشن ها بر چه نمط گویند. (تاریخ بیهقی ص 539). ولیکن این نمط که از تخت ملوک به تخت ملوک باید نبشت دیگر است . (تاریخ بیهقی ص 71).
این سخن باز هم از آن نمط است
نه چو دیگر سخن حدیث بط است .
سنائی .
حور را حرز و هیکل است آن خط
که نیابی بر آن نهاد و نمط.
سنائی .
هر زمان تازه تر بودنمطش
خصم خواند همی حدیث بطش .
سنائی .
شکال هم بدین نمط فصلی آغاز نهاد. (کلیله و دمنه ). و هم بر این نمط افتتاح کرده شود. (کلیله و دمنه ).
بر یک نمط نماند کار بساط ملکت
مهره به دست ماند چون خانه گشت ششدر.
خاقانی .
کافرم گر پیش از او یا بیش از این اسلام را
زین نمط کاو ساخت تمهید و مقرر ساختند.
خاقانی .
گر به جهان زین نمط کس سخنی گفته است
بنده به شمشیر شاه باد بریده زبان .
خاقانی .
و از این نمط همه شب با زن سخن می گفت . (سندبادنامه ص 92).
زآن نمطها که رفت پیش از ما
نوبری کس نداد بیش از ما.
نظامی .
نظامی زین نمط در داستان پیچ
که از تو نشنوند این داستان هیچ .
نظامی .
بعد از این اگر بر این نمط بگفت . (جهانگشای جوینی ).
زین نمط بسیار برهان گفت شیر
کز جواب آن جبریان گشتند سیر.
مولوی .
زین نمط زین نوع ده طومار و دو
برنوشت آن دین عیسی را عدو.
مولوی .
خاطر رنجور جویان صد سقط
تا که پیغامش کند از هر نمط.
مولوی .
منافع سفر بر این نمط که گفتی بسیار است . (گلستان ).
گر تو قرآن بدین نمط خوانی
ببری رونق مسلمانی .
سعدی .
مها زورمندی مکن بر کهان
که بر یک نمط می نماند جهان .
سعدی .
|| فرش و بساط رنگین . (غیاث اللغات ). نوعی از گستردنی نگارین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) :
پروز سبزه دمید بر نمط آبگیر
زلف بنفشه خمید بر غبب جویبار.
خاقانی .
آنجا که سمند او زند سم
شیر از نمط زمین شود گم .
نظامی .
کاین نمط از چرخ فزونی کند
با قلمم بوقلمونی کند.
نظامی .
مرصع بسی تیغ گوهرنگار
نمطهای زرافه ٔ آبدار.
نظامی .
|| ابره ٔ هر فرش که باشد. (منتهی الارب ). ابره از هر پوشاک و هر بالاپوش . || پوشش و گلیم و پوشاک و بالاپوش . (ناظم الاطباء). لباده . نمد. معرب نمد است . (یادداشت مؤلف ). || جامه ٔ پشمین که بر هودج افکنند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جامه ٔ پشمین که پرزی رقیق دارد و بر هودج پوشند. (یادداشت مؤلف ). ج ، اَنْماط، نِماط :
کشیدند بر طره ٔ کوی و بام
شقایق نمطهای بیجاده فام .
نظامی .
|| بساط شطرنج . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء) :
عشق بیفشرد پا بر نمط کبریا
برد به دست نخست هستی ما را ز ما.
خاقانی .
طاق پذیر است عشق جفت نخواهد حریف
برنمط عشق اگر پای نهی طاق نه .
خاقانی .
|| پوست پلنگ . (فرهنگ خطی ) :
گرنه سگش بود فلک چون نمط پلنگ و مه
پر نقط بهق شود روی عروس خاوری .
خاقانی .
|| به معنی پرده ٔ سرود نیز آمده . (غیاث اللغات ). نمطهای تنگ ؛ پرده های دقیق از سرود. (غیاث اللغات از شرح اسکندرنامه ) (از آنندراج ) :
به هر نسبتی کآمد از بانگ چنگ
سخن شد بسی در نمطهای تنگ .
نظامی .
|| گروه مردم که بر یک کار باشند. (از منتهی الارب ). گروه مردم . (مهذب الاسماء). || سبدمانندی که زنها در آن اسباب کار خود را می گذارند. (ناظم الاطباء).
منبع:نمط چیست؟